معنی صالح (ع)
حل جدول
پیامبر قوم ثمود
لغت نامه دهخدا
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن جلاب.رجوع به صالح بن محمدبن صالح، مکنی به ابی علی شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن مرداس. رجوع به صالح اسدالدوله شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن روزبه. رجوع به صالح بن محمدبن صالح شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن خوات. رجوع به صالح بن صالح بن خوات شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن اسحاق جرمی. رجوع به صالح جرمی شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن خیوان. رجوع به صالح بن حیوان شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن شهریار. رجوع به صالح بن مهران شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن هارون الرشید. رجوع به صالح بن رشید شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن یحیی بن بحتر. رجوع به صاغانی صالح... شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن امین. رجوع به صالح بن قطب الدین امین شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن بن عمر. رجوع به علم الدین صالح شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن عدی، ملقب به شقران. رجوع به صالح شقران شود.
صالح. [ل ِ] (اِخ) ابن علی بن عبداﷲبن عباس. رجوع به صالح عباسی شود.
فرهنگ فارسی آزاد
ع ع، حروف اول دو کلمه مبارکه «عبدالبهاء عباس» می باشد که حضرتشان بجای امضاء مرقوم می فرمودند،
معادل ابجد
199